زمان تقریبی مطالعه: 6 دقیقه

تب خال

تَبْ‌خال، از بیماریهای عفونی پوستی که به صورت تاولهای ریز زرد رنگی در اطراف دهان ظاهر می‌شود.
تب‌خال مرکب از دو واژۀ فارسی «تب»، به معنای بالا رفتن گرمای بدن در اثر بیماری، و واژۀ عربی «خال» به معنی نشان یا نقطه‌ای روی پوست است (نحوی، 135؛ هرن، 1 / 462). این واژه را در فرهنگهای لغت فارسی، ذیل عنوان تب‌خال یا تب‌خاله و آتش پارسی آورده، و آن را خرده‌آبله یا جوشش سوزان و دردناک وصف کرده‌اند که بر اثر شدت تب در اطراف دهان (یا بر لبها) به وجود می‌آید (نک‍ : لغت ... ، ذیل تبخاله؛ برهان ... ؛ سروری؛ نفیسی، علی‌اکبر، ذیل ‌واژه، نیز آتش پارسی). 

باورها

 در باور مردم، بروز تب‌خال ناشی از عواملی چون ترسیدن، هول‌کردن، ناگهان از خواب پریدن، و جن‌زدگی و بی‌وقتی شدن است. گاهی نیز گفته می‌شود دهنه زده است (نک‍ : خلعتبری، 112؛ بشرا، 18؛ مقدم، 1 / 577؛ هدایت، 115؛ نفیسی، ابوتراب، 59؛ بلوکباشی، 133) و تب مداوم را نیز سبب بروز تب‌خال می‌دانند. پولاک پزشک مخصوص ناصرالدین شاه، نیز نوشته است به‌ندرت ممکن است در جریان یک بیماری توأم با تب، تب‌خال بروز نکند (ص 295)، چنان‌که در کردستان به تب‌خال «یاونشان»، به معنی خال ناشی از تب ‌می‌گویند (شرفکندی، 1029). پولاک ظهور آن را علامت خوبی برای رو به بهبود رفتن بیماری می‌داند (همانجا).

درمان

 در طب مردمی، براساس اعتقاداتی که پیرامون این بیماری شکل گرفته، درمانهای متعددی برای آن رواج دارد؛ به عنوان نمونه، چسباندن محل تب‌خال به یک فلز سرد در اکثر مناطق ایران متداول است. در دماوند و سروستان و تهران، چفت در را به تب‌خال می‌زنند. به این ترتیب که بیمار را 3 روز صبح زود رو به قبله می‌نشانند و چفتِ درِ (زنجیری که برای بستنِ در، به درِ اتاق یا درِ خانه می‌کوبند) رو به قبلۀ خانه را به روی تب‌خال می‌گذارند (علمداری، 187؛ همایونی، فرهنگ ... ، 518، گوشه‌‌ها ... ، 135؛ بلوکباشی، هدایت، همانجاها).
در شیراز و ایلام روی زخم نمک می‌زنند یا آن را با نمک شست‌وشو می‌دهند (همایونی، همانجا؛ اسدیان، 260). مردم تنکابن تب‌خال را گَنِش پیلَه یا شب سوت می‌نامند و برای درمان آن تکه‌ای از یک کوزۀ شکسته را از جوی آب یا رودخانه بر می‌دارند و آن را با سنگ می‌کوبند و به صورت خاک در می‌آورند، و روزی یک‌بار با انگشت روی تاولها می‌مالند (خلعتبری، 112-113). در مال‌فجان سیاهکل و کیارش رحیم‌آباد رودسر برای رفع این عارضه، انگشت خود را به سیاهی ته دیگ آغشته می‌کنند و روی زخم می‌مالند (بشرا، 87). در گیل و دیلم اگر بعد از تبهای متوالی، روی لب بیمار، توخال یا وَش بزند، او را نزد یکی از افراد محلی می‌برند که در مداوای تب‌خال با آب دهانش معروف است. بیمار باید همراه خود یک بوتۀ پیاز ببرد تا این درمانگر آن را گاز بزند و پیاز را پیش خود نگه دارد (پاینده، 248). مردم بومی کیش، برای درمان، روزی چند بار زخم را با روغن محلی چرب می‌کنند (مختارپور، 260)، و لکها برای درمان تب‌خال که به آن «ایر زِلیا» می‌گویند، روغنِ مذابِ سرخی به ‌نام تنتور روی آن می‌مالند و برای کاستن از گرمی تب‌خال، کاسۀ فلزی بسیار سردی را روی آن قرار می‌دهند (رضایی، 73). 

تب‌خال در ادبیات فارسی

 سیر بیماری و چگونگی پیدایش تب‌خال بر لب، دستمایۀ شاعران بسیاری بوده است؛ برای مثال: هر نیم‌شبی تبی مرتب بینی / ناخن چو فلک، عرق چو کوکب بینی / / هر چاشتگهم گرفتۀ تب بینی / از تب‌خالم آبله بر لب بینی ... ؛ تب داشته‌ام دو هفته، ای ماه دو هفت / تب‌خال دمید و تب نهایت پذرفت (خاقانی، 710، 740)؛ تب‌لرزه شکست پیکرش را / تب‌خاله گزید شکرش را (نظامی، 325). تب‌خال در آثار شاعران به عقده، گره، غنچه، گوهر، گل، خیمه، سپند، ساغر و جز آنها تشبیه شده است ( آنندراج)؛ برای مثال: می‌رسد در پرده رزق تشنگان بسته‌لب / از تب گرم است سیرابی گل تب‌خاله را ... ؛ پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما / خیمۀ تب‌خالۀ ما بر لب کوثر بود ... ؛ نه تب‌خاله است بر گرد دهان آن پری پیکر / ز تنگی این صدف بیرونِ لب جا داده گوهر را (صائب، 1 / 111، 185، 3 / 1281)؛ از غم نکرد شکوه دل دردمند ما / تب‌خاله گشت بر لبِ مجمر سپند ما (نجیب، 72). نیز در ترکیبهایی چون تب‌خاله نوش، آتش تب‌خاله، ساغر تب‌خاله و جز آنها به کار رفته است: از دل خون‌بسته بیدل نشئۀ راحت مخواه / با‌ده جز خونابه نبود ساغر تب‌خاله را (بیدل، 1 / 9). «آتش پارسی» نیز در ادبیات فارسی، به‌جز معنای تب‌خال، کنایه از تأثیر و قدرت زبان فارسی و گاهی کنایه از آتشکدۀ فارس به کار رفته است (شمیسا، 1 / 37): دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی، 422).
تب‌خال در ترانه‌های محلی نیز حضور دارد: بیا دلبر که من تو دارم امشو / دو تا تو‌خال به یک لو دارم امشو (همایونی، ترانه‌ها ... ، 274)؛ سرچشمه رسیدم آب گنده / لبم از تشنگی تب‌خال کنده (فقیری، 52). در مثلها و کنایات نیز از این اصطلاح استفاده شده است؛ برای نمونه، مردم برای اینکه زیاده‌گویی یا زیاده‌خواهی کسی را متذکر شوند، از مَثَل «تب‌خال می‌زنی»، به معنی زیادش می‌کنی، استفاده می‌کنند (پرچمی، 136).

مآخذ

 آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ برهان قاطع؛ بشرا، محمد، طب سنتی مردم گیلان، رشت، 1389 ش؛ بلوکباشی، علی، «درمان بیماریها و ناخوشیها در پزشکی عامیانه»، کتاب هفته، تهران، 1342 ش، شم‍ 102؛ بیدل دهلوی، دیوان، به کوشش خلیل‌الله خلیلی، تهران، نشر بین‌الملل؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پرچمی، محب‌الله، پس‌کوچه‌های فرهنگ، تهران، 1382 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1382 ش؛ خلعتبری لیماکی،، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن (شهسوار)، تهران، 1387 ش؛ رضایی نورآبادی، علی‌عباس، «طب و درمان عامیانه در بین قوم لک»، نجوای فرهنگ، تهران، 1386 ش، س 2، شم‍ 5-6؛ سروری، محمد‌قاسم، مجمع الفرس، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1338 ش؛ شرفکندی، عبدالرحمان، فرهنگ کردی ـ فارسی، تهران، 1369 ش؛ شمیسا، سیروس، فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، تهران، 1377 ش؛ صائب تبریزی، دیوان، به کوشش محمد قهرمان، تهران، 1383 ش؛ علمداری، مهدی، فرهنگ عامیانۀ دماوند، به کوشش فرهاد فیاض، دماوند، 1379 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، باورهای سرزمین مادری‌ام، شیراز، 1389 ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ مقدم گل‌محمدی، محمد، تویسرکان، تهران، 1378 ش؛ نجیب کاشانی، محمد، کلیات، به کوشش اصغر دادبه و مهدی صدری، تهران، 1382 ش؛ نحوی، محمد، فرهنگ وام‌واژه‌های عربی در فارسی دخیل، تهران، 1368 ش؛ نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1364 ش؛ نفیسی، ابوتراب، پژوهش در مبانی عقاید سنتی، اصفهان، 1364 ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ، تهران، 1317- 1318 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1334 ش؛ هرن، پاول و هاینریش هوبشمان، اساس اشتقاق فارسی، ترجمه و به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1356 ش؛ همایونی، صادق، ترانه‌های محلی فارس، تهران، 1379 ش؛ همو، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1348 ش؛ همو، گوشه‌هایی از آداب و رسوم مردم شیراز، شیراز، 1353 ش؛ نیز:

Polak, J. E., Persien, das Land und sei‌ne Bewohner, Leipzig, 1865. 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.